ازدواج اجباری

#پارت23

باشه اوپا 😒
جیمین : یونا برو بیرون
یونا : چرا اخه 🥺
جیمین : گفتم گمشو ( با داد )
یونا : باشه 😒😔

یونا رفت بیرون و درو محکم کوبید .

جیمین : حالا حالا ها باهات کار دارم ،
ات : تروخدا...حق..حق..اذیتم نکن ...

جیمین : یه بلایی سرت میارم که همسایه ها برات گریه کنن ..
جیمین ات رو کشون کشون از لباسش از پله ها میبرد بالا و انداختش رو تخت
پیراهنش رو جر داد تو تنش
جوری که فقط لباس زیرش معلوم بود ..
جیمین نیم تنه ات رو در اورد
(+۱۸)
ات: نکن جیمین
جیمین : باید بهم بگی ددی بیبی🙂
ات : حق..حق..نمیگم..
(+۱۸)
ات : اح..ای..نکن..د..ددی.
جیمین : حالا شد
(+۱۸)
جیمین : گریه کنی بیشترش‌میکنم
ات : حق...حق...حق

جیمین : تو ادم بشو نیستی ، باید یه جور دیگه ادمت کنم ..
جیمین رفت وی..براتور و طناب اورد
با طناب دست پای ات رو بست به تخت
ات : حق..تروخدا..نکن
جیمین وحشیانه ات رو اذیت میکرد +۱۸(استغفرالله)
جیمین : فقط میخام برام ن.اله کنی ..بیبی ...
ات:نکن.....
جیمین : ودف چرا داره خون میاد...
ات : ایی..درد داره...
جیمین : خفشو و گرنه زبونتو خودم میبرم

جیمین دستاشو دور گردن ات برد جوری که داشت خفش میکرد
جیمین :
پس عاقبت پرویی همینه
ات : بخدا...من..نبودمم..حق..حق

جیمین ات رو از رو تخت پرت کرد پایین
با کلفت ترین کمربند به ات ش.لاق میزد.
ات : ایییی...نکن..تروخدا...درد داره...

نیم ساعت بعد :
دیگه جونی تو بدن ات نمونده بود کل بدنش زخ.می بود ..
جیمین دست ورداشته بود ..
جیمین : بلند شو اس.کل ..
میگم پاشو
هرزه نفهم با تو ام میگم‌پاشو
ات ؟
ات ؟
جیمین دید که ات ....
دیدگاه ها (۳۶)

عشقـ/مـافیایی

ازدواج اجباری

ازدواج اجباری

در حـال نوشتنـ رمــان...... :) ♡-♡

خون آشام من My vampire 🦇 Part 15ات: پدرسگ عنتر بزنم بمیره ای...

جیمین فیک زندگی پارت ۵۱#

نام فیک: عشق مخفیPart: 31ویو ات*ات. چیزی نیست*ارومجی. مطمئنی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط